ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

خبر بارداری به خانواده ی شوهری + احوالات من در اواخر ماه سوم بارداری

سلام م م م م راستش خبر بارداری به خانواده ی همسری اونطور که دلم میخواست نرسید ... ظاهراً همون شبی که میرفتیم فرودگاه محمد عزیزم ، دلش نیومده به مامانش نگه و قضیه رو لو داده ، مامانشم به روی من نیورده چون محمد گفته که دلم نمیخواد فعلاً به کسی بگم !!! بعد که از سفر برگشتیم من متوجه شدم و محمد عزززیزم گفت که یااااادش رفته بهم بگه ... خیییییییییییییییییییلی عصبانی شدم خیلی ... آخر هفته ی بعد که رفتیم لواسون ویلای الهام خواهر شوهر عزیز دل ، حالا مادرشوهر به همه سوتی داد و دیگه کل دنیاااااااااااا خبر شدن ، از عمه و عروس عمه و خلاصه همه ه ه ه ... خیلی عصبانی شدم ، میدونم که حق دارم میدونم ... دلم نمیخواست اینطوری بشه ، دوس داشتم بجای اینکه شوهر و...
26 شهريور 1391

مسافرت سخت ت ت ت

سلام م م ... خیلی وقته نیومدم ... اینترنت نداشتم و اینکه خیلی هم حالم بد بود مخصوصاً بعد از برگشت از مسافرت. نمیخوام خیلی درباره ی مسافرت بگم ، عجیب اذیت شدم تو این سفر کذایی و اصلاااااً احساس رضایت نمیکنم ... همه چیزش بد بود اگرچه محمد تمام تلاشش رو کرده بود ولی من بخاطر بارداری بینهایت اذیت شدم و تازه فهمیدم که چرا لیلی جونم بهم گفت نرو بزار بعد از سه ماه اول ... بیشتر از همه خودم اذیت شدم ... ما 5 شنبه 19 مرداد رفتیم ، 5 شنبه 2 شهریور هم برگشتیم ... من که آلانیا رو دوس نداشتم ، رو اعصابم بود همه چی ، الان حتی عکسای مسافرتمون رو هم میبینم حالم بد میشه ... حالا بگذریم ، تنها نکته ی مثبت مسافرت ، دیدن خواهر عزیزم بود که بی نهایت دلم بر...
10 شهريور 1391
1